جدول جو
جدول جو

معنی تن جامه - جستجوی لغت در جدول جو

تن جامه
(تَ مَ / مِ)
لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی. (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامۀ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشتر آن بودند که پوست گوسفند و آهو همی پوشیدند. (مجمل التواریخ).
و آورد برون ز خز و دیبا
تن جامه ای از خزینه زیبا.
نظامی.
لیک آن مستی بود توبه شکن
منسی است این مستی تن جامه کن.
مولوی.
بپوشید تن جامه در تن سیه
بگفتا که ای پشت گرم سپه.
نظام قاری.
صوفک و خاصک و تن جامه و بیت و برتک
کلی و کلفتن و سالو و روس انصار.
نظام قاری.
ز تن جامه و کدرویی کزی
ز کستونی و بر کجین و قزی.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تن جامه
لباس و پوشاک و زیر قبائی
تصویری از تن جامه
تصویر تن جامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهن جامه
تصویر کهن جامه
جامۀ کهنه و فرسوده، ژنده پوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم جامه
تصویر هم جامه
کسی که با دیگری در یک بستر بخوابد، هم بستر، هم رختخواب، برای مثال نه بیگانه گر هست فرزند و زن / چو هم جامه گردد شود جامه کن (نظامی۵ - ۸۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
جامۀ نازک یا شلوار نازک که در خانه بر تن می کنند، زیرجامه، پیژاما
فرهنگ فارسی عمید
(نِ مَ)
علم و معرفت گردش ستارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ / مِ)
ریسمان جامه. تانۀ بافندگان که نقیض پوداست. ریسمان جامه که در طول واقع شده است، و آنکه در عرض قرار گیرد پود است: ستا، سدی، اسدی ّ، سداه، استی، تار جامه. (منتهی الارب). رجوع به تار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مَ / مِ)
که جامۀ نو پوشیده است. نونوار:
باد نوجامه بخت او، وز او
جامۀ دشمنانش خلقان باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
جوالیقی در المعرب ص 91 این کلمه را بمعنی حارس بدن و تجفاف را معرب آن می داند. و شاید تن پاه یا تن پای بمعنی برگستوان و زره و... در گذشته متداول بوده است. ظاهراً مرکب از تن (بدن). و پا... (پاینده از پاییدن، مراقبت کردن، محافظت کردن)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
باقیماندۀ شراب در جام. (ناظم الاطباء). ته پیاله. رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ / مِ)
هم زیست. دوتن که وسایل زندگی و جامۀ مشترک دارند، هم خواب. دو تن که در یک بستر خوابند:
نه بیگانه گر هست فرزند و زن
چو هم جامه گردد شود جامه کن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
خادم که بر نان خدمت کند. مقتوین. (منتهی الارب) (از آنندراج). مقتی. (از منتهی الارب). خدمتکاری که مواجب ندارد و با خوراک و پوشاک خدمت مینماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به آسانی مست. (ناظم الاطباء). تنگ شراب. تنگ می. (مجموعۀ مترادفات). و رجوع به تنک و تنک جام و تنک شراب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
تنک شراب. آنکه به اندک شراب خوردن بدمست شود ومل تنک و می تنک و تنک می مرادف این است. (آنندراج).
- تنک جامی:
باخبر باش که چون آینه در عالم آب
زود بی پرده نگردی ز تنک جامی ها.
تأثیر (از آنندراج).
رجوع به تنک و تنک شراب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
بدون لباس. برهنه برهنه:
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز.
سعدی.
بی جامۀ نکو نتوان شد بدعوتی
این رمز را بپردۀ هر در نوشته اند.
نظام قاری (دیوان ص 24) ، بی شرم. بی حیا:
در چین طرۀ تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد.
حافظ.
، بی چادر و روی پوش (زن). (یادداشت بخط مؤلف) ، بی عفت:
یکی بدرگ و بی حفاظ است سخت
ندانم که کشته ست چونین درخت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، بی پرهیز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ / مِ)
آهنی باشد تنک و بپهنای دو انگشت و بیشتر که تخته های صندوق و جز آن را با یکدیگر پیوندند و بمسمار بدوزند. فش. بش. پش. گام. ضبه
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجامه
تصویر نجامه
اختر شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان جامه
تصویر نان جامه
خادمی که مواجب نگیرد و فقط با گرفتن خوراک خدمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار جامه
تصویر تار جامه
ریسمان جامه تانه بافندگان: مقابل پود
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شلوار گشاد که زنان هند پوشند، جامه ای گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بند دار که در خانه و هنگام خواب پوشند پیژاما
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی باشد تنک بعرض دو انگشت یا بیشتر که بدان تخته های صندوق و جز آنرا با یکدیگر پیوند دهد و بمیخ بدوزند فش بش پش گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جامه
تصویر بی جامه
برهنه، بدون لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب جامه
تصویر آب جامه
جام آب خوری - ظرف آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا جامه
تصویر پا جامه
تنبان، شلوار، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
((هَ. مِ))
ورق نازک آهنی که به وسیله آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
((مِ))
زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند، پیژاما
فرهنگ فارسی معین
ژاکت، بلوز بافتنی
فرهنگ گویش مازندرانی